یکشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۸

پاییز اومده پی دلتنگی...


عضوی از جنبش فراموشی شدهام. تاریخم را مدام پاک میکنم. امروز روبهروی خانهی قدیمی ایستادم و سعی کردم صدای دخترها را بشنوم. روی در قفل بزرگی بود و من صدایی نمیشنیدم. صداها رفتهاند. سعی کردم تخیل کنم اما همه چیز بیگانه بود. بوی پاییز و صدای همهمه خیابان هم کمک نکرد. حکمهای جدید را چک میکنم و روی عکسها به تماشا میایستم. تیرهترین تصویرهایم از زندگی هم شبیه این چیزی نیست که تجربهاش میکنم. باید فراموشش کنم. باید همچنان عضویی از جنبش فراموشی باشم تا بتوانم پاییز را تاب بیاورم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر