جمعه، مهر ۲۷، ۱۳۹۷

دارم من از فراغش در دیده صد علامت


مامان و آقاجان رفتند. لباس‌های پاییز و زمستان را در کمد جا دادم و تابستان را به چمدان همیشه بردم. به گل‌ها رسیدم. صبح تصمیم گرفتم سه مدل غذا بپزم مثل جمعه‌ی روزهای خوب. به شین گفتم بعد از مدتها دلم خواست خانه باشم و خانه قاتلم نبود. شین گفت او هم مدتها دوست داشت من در خانه باشم. با شین ناهار خوردیم و با چای غیبت کردیم و فرندز دیدیم.  باید یک قوطی رنگ سفید بگیرم از مغازه سر خرمشهر و در انبار را رنگ کنم. شاید چیزهای دیگری را هم رنگ کردم در خانه. جای لوله‌ی نشتی هنوز زخمی است. صبح به سختی شیشه دوغ آبعلی را روی زخمش جاسازی کردم با یک شاخه گل که جایش را کمتر ببینم. مثل کاری که از شنبه با زخم‌های زندگیم کرده‌ام. نه اینکه چیزی در بیرون تغییر کرده باشد من کم کم دارم جان می‌گیرم برای شستن  روی زخم‌ها و مرهم یافتن برایشان. دست‌ها هنوز ورم دارند و رگ‌های برجسته‌شان مرا می‌ترساند اما جوانه‌ای در درونم مرا به زندگی رسانده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر