پنجشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۵

از شمار دو چشم یک تن کم...

کلمات آخر مقاله مجله را می‌نویسم. دوست دارم مرگ محترم خانم را تعریف کنم. کلمات را بالا و پایین می‌کنم تا جایی برای آن اتفاق تاریخ معاصر که کمتر جایی ذکر می‌شود بیابم. همان غروبی که لات‌ها جلوی خانه‌ای که جلسه انجمن نسوان وطنخواه بوده، تجمع کردند و منتظر بودند آن زنان بیرون بیایند و به آنها حمله کنند. زنها از در پشتی می‌روند اما محترم خانم از فشار و استرس فردا دیگر بلند نمی‌شود که درِ کارگاه تولید البسه وطنی را باز کند.
محترم خانم آن غروب همسن من بود، همان غروب که از در پشتی رفته بود بیرون و دیگر برنگشت. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر