شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۴

چه خواهد شد ای رفیقان؟

زن میگوید دستانت را مشت کن و منقبضشان کن تا بالای بازوها. کمی میماند انجا و بعد صدایش می‎آید که آرام آرام بازش کن.. دستها را به پشت شین میکشم. زن میگوید دستهایتان را به هم بسابید. حالا انرژی‎اش را هر جا دوست دارید پخش کنید. شین بیچاره است. مارجان می‎گفت فقط مرگ چاره ندارد. عکس مادرش را به اگهی ترحیم زده‎اند. فکر می‎کنم چطور می‎تواند آن خانه را دوام بیاورد؟ پیاده برمی‎گردم خانه. تمام روز استرس دیدنش را داشتم. آدمی که با مرگ ناگهانی مادرش مواجه می‎شود، چطور است؟ زن گفت باید با گذشته‎ات مواجه شوی. وگرنه همه این خشم را با خودت می‎بری به جاهای دور و دیر. فکر می‎کنم حتی وقتی هم حرف می‎زنم اینطور می‎شود.

راه دیگری نیست. زن می‎گوید دستهایت را آرام آرام باز کن، خودت را رها کن روی زمین. رهاییای در کار نیست. همه‎مان بیچارهایم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر