جمعه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۴

و یادش گرامی و ...

مایع دستشویی کرمی اوه مرا یاد روزهای تیره می اندازد. یاد روزهایی که تمامی نداشتند و من فکر میکردم در آنها گیر کردم. یاد صبحهای سرد وکرختی دستها و غمگینی. دستشویی مطب دکتر الف همان مایع دستشویی را دارد. هر بار بعد از پنجاه دقیقه حرف زدن میروم توی آینه خودم را میبینم و بغضم را قورت میدهم. یاد همه آن تیرگی‎ها هوار می‎شود توی سرم. زن می‎گوید بهتری. گزاره خبری از زندگی و احوالات من که سعی میکنم بفهممش. برای ر نوشتم میگذرد روزگار تلختر از زهر، اما اینطور نیست. روزگار تلختر از زهرتری بود که از کابوسش گذشته‎ام و  دکتر الف هر بار به رویم می‎آورد اما من به یاد دارم همه‎شان را.

از این گذرگاه که بگذرم، باید دشتی باشد که بتوانم لحظه‎ای در آسایش دم بزنم. دلم دشت برنج می‎خواهد و وقت درو که همدم شوم با زنها  و بخوانم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر