مایع دستشویی
کرمی اوه مرا یاد روزهای تیره می اندازد. یاد روزهایی که تمامی نداشتند و من فکر
میکردم در آنها گیر کردم. یاد صبحهای سرد وکرختی دستها و غمگینی. دستشویی مطب دکتر الف همان
مایع دستشویی را دارد. هر بار بعد از پنجاه دقیقه حرف زدن میروم
توی آینه خودم را میبینم و بغضم
را قورت میدهم. یاد همه آن تیرگیها هوار
میشود توی سرم. زن میگوید بهتری. گزاره خبری از زندگی و احوالات من که سعی میکنم بفهممش. برای ر نوشتم میگذرد
روزگار تلختر از زهر، اما اینطور نیست. روزگار تلختر از زهرتری بود که از کابوسش
گذشتهام و دکتر الف هر بار به رویم
میآورد اما من به یاد دارم همهشان را.
از این گذرگاه
که بگذرم، باید دشتی باشد که بتوانم لحظهای در آسایش دم بزنم. دلم دشت برنج
میخواهد و وقت درو که همدم شوم با زنها و
بخوانم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر