آقاجان تلفن کرده بود دور از چشم مامان که بگوید: چرا نمیروی از ایران؟ دختر فلانکی در ایتالیا درس میخواند به چه خوبی. بعد خودم را دیدم که دارم به آقاجان
توضیح میدهم من آدم اینجا هستم و رفتن کار من نیست و ... بیهوده بود. آقاجان تنها آدمی بود که من
برایش این ماجرا را توضیح ندادم. یکبار برای مامان گفتم که آرزویم چیست و چرا میان
این همه زبان خواندن اطرافیانم، جدی نمیگیرم چیزی را؛ چرا هنوز
فکر میکنم اینجا جای من است و باید بمانم. مامان خیالش راحت شده بود. گفته بود در
این سن داشتن دختری در راه اینقدر دور برایش کابوس است. بعد برایم
بهار دخترعمو را خواند و خواست صدایش را ضبط کنم.
بعد از همه توضیحات من، آقاجان تاکید کرد که ایمیل دختر فلانکی را برایم میگیرد. امتحانش ضرر ندارد.
عیدت مبارک فروغ خانِم
پاسخحذفهر روز دلم در غم تو زارتر است وز من دل بیرحم تو بیزارتر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا دردا که غمت از تو وفادارتر است
عید شما هم.
حذف