چهارشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۴

رفتن بهانه بود

آقاجان تلفن کرده بود دور از چشم مامان که بگوید: چرا نمیروی از ایران؟ دختر فلانکی در ایتالیا درس میخواند به چه خوبی. بعد خودم را دیدم که دارم به آقاجان توضیح می‎دهم من آدم اینجا هستم و رفتن کار من نیست و  ... بیهوده بود. آقاجان تنها آدمی بود که من برایش این ماجرا را توضیح ندادم. یکبار برای مامان گفتم که آرزویم چیست و چرا میان این همه زبان خواندن اطرافیانم، جدی نمیگیرم چیزی را؛ چرا هنوز فکر می‎کنم اینجا جای من است و باید بمانم. مامان خیالش راحت شده بود. گفته بود در این سن داشتن دختری در راه اینقدر دور برایش کابوس است. بعد برایم بهار دخترعمو را خواند و خواست صدایش را ضبط کنم.

بعد از همه توضیحات من، آقاجان تاکید کرد که ایمیل دختر فلانکی را برایم میگیرد. امتحانش ضرر ندارد. 

۲ نظر:

  1. عیدت مبارک فروغ خانِم

    هر روز دلم در غم تو زارتر است وز من دل بیرحم تو بی‌زارتر است
    بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا دردا که غمت از تو وفادارتر است

    پاسخحذف