شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۳

ما شکست خوردگان

گفته بود از تو انتظار نداشتم. این جمله مرا خلع سلاح می‌کند. لبخند زدم. کاری را نکرده بودم و او انتظار داشته من مثل همیشه میاندار باشم. من همیشه میاندار بودم از وقتی بسیار کودک بودم. آن وقت میان مریم و مامان بودم، میان مامان و آقاجان، میان محبوبه و شوهرش، بتول و دخترش، سهیلا و مادرش. من میان این همه آدم ماله دستم بود و داشتم برای دو طرف توضیح می‌دادم که دچار سوء‌تفاهمند. همیشه دعواها و جنگ و جدالها را مدیریت کردم که به بحران نرسد.
آنقدر در میان ماندم که نتوانم داد بزنم، نتوانم خشمم را بروز دهم، نتوانم راحت کنار بگذارم. آنقدر در میان ماندم که آدم ناتوانی شدم.

۲ نظر:

  1. تو انقدر شکر خنده طور میخندی دیگه "آدم ناتوانی شدم" معنی نداره.

    تن مرده كه برو بر گذری**نشود زنده نجنبد چه كند؟
    دلم از چنگ غمت گشت چو چنگ**نخورشد نترنگد چه كند؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. بکوش تا معنی در نگاه تو باشد نه در آنچه به آن می‎نگری.

      حذف