چهارشنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۱

چهارشنبه


چهارشنبه ها صبرم تمام می شود. تلفن را بی خداحافظی قطع می کنم و ته صدایش را نمی شنوم. گفته بود گاهی به من فرصت بده؛ همین. همین چهارشنبه بود که سه نفر در این خانه های کناری از گاز گرفتگی مردند. مرد در جلسه جوری آن را گفته بود که انگار اتفاقی به شدت عادی افتاده است. 
چهارشنبه صبر خانم ف هم تمام می شود. می نشیند روی پله های حیاط و یک دل سیر گریه می کند. فکر کردم گفتن یا نگفتن اینکه خوب باش چه دردی از او دوا می کند وقتی صبرش تمام شده است.
چهارشنبه ها روزی است که باید تمام شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر