سه‌شنبه، دی ۰۵، ۱۳۹۱

من؟ خالی از عاطفه و...


پودر پژیزن دوقلو گرفته ام که سوسکهای خانه جدید را بکشم. بطری دوغ را خوب شستم و روی گرد آب ریختم. عین دوغ تکان دادم. شین گفت از روی میز برش دارم. سوسک کش رفته در ریه هایم. نفسهایم بوی پودر پژیزن دوقلو می دهد. آقای نون گفت خوب باش. دلم می خواست همانجا بمانم و نروم جای دیگر. همانجا روبه رویش در آن اتاق قهوه ای بنشینم و غر بزنم با صدای آرام. او هم با صدای آرام تر بگوید خوب باش، خوب باش و از کمدش دفتر چه را بردارد و برایم یک چیز بی ربط بخواند. پودر پژیزن از مری ام هم رد شده و به معده ام می رسید و باز راه رفته را بر می گشت. بطری را هی تکان می دهم تا برود پایین تر. کارتون ها روی هم چیده شده اند. دلم می آید بالا و می رود پایین. خبر اعتصاب غذای شهابی را می خوانم و نفسم بوی سوسک کش می دهد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر