دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۱

مرگ پایان کبوتر نیست؟؟

زنگ درش خراب بود، همیشه کلید را می انداخت پایین با غرولندهای خش دار و آرام. وقتی مُرد تا مدتها به آن زنگ خراب فکر می کردم. همیشه همین بوده وقتی کسی می میرد تا مدتها به چیزهای احمقانه کوچکی فکر میکنم. به قوز پشت آن زن که چطور در آن گور جا گرفته یا دفتر آبی فرشته که چه بلایی سرش آمده یا عینک ته استکانی مادربزرگم که کجاست، زیر دست و پا له نشود یا... بعدتر ایمیل و شماره تلفن و ....
مرگ ممکن است تو را تمام کند اما فکر کردن به این چیزها تمام نمی شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر