خیابانها شلوغ شده اما تهران هنوز به ته نرسیده گویا. مامان
امروز سوار تاپ حیاط شده و بعدش سبزیها را برای ناهار چیده. صبح برای من پشت تلفن
یک ترانه مختصر خوانده و بعد گفته که همین که امروز راه میرود بهترین اتفاق ممکن
است. من برایش تعریف کردم که شهرها شلوغ شده و حالا باید ببینیم چه میشود.
دکترم میگوید ما بیماری
و مرگ زودهنگام مامان را انکار میکنیم و فکر میکنیم مامان جاودانه است و مرگش
اتفاق نادری است. در حالیکه بودن مامان هر روز معجزه است و گرمی بدنش و زیبایی صدا
و دلنشین بودن لبخندش هم. دکترم میگوید نه من که همه خواهرها و حتی برادرم که هر
روز در مطبش به آدمهای زیادی میگوید باید با ترومای زندگیتان کنار بیایید هم پذیرش
مرگ مامان را به فردا سپرده. دکترم نمیداند که مامان منبع همه اینهاست. زنی که
همه حیاط را پر از بوتههای خیار و کدو کرده و درخت جدید کاشته و هر روز وعده میدهد
که تا سال بعد برایمان میوه میدهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر