شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۸

راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود.


موهایم خاکستری بود و مدام چروکهای زیر چشمم را چک میکردم. مریم گفت فقط موهایت سفید شده پیر که نشدی. توی آینه پوست کنار چشمم را کشیدم. مامان وقتی موهایش سفید شد که چشمهایش ریز ریز شده بودند. دیابت چشمهایش را خوردهاند مثل کلیههایش مثل لکه و چروک صورت و باقی چیزهایی که نمیخواهم بگویم تا جلوی اشکهایم را بگیرم. در خواب هیچ شباهتی به مادرم نداشتم. موهایم هم مثل او سفید نشده بود. اما هر بار که پوست کنار چشمم را میکشیدم مامان را میدیدم که چشمهای نازنینش کمسوتر و بیتابتر میشود.
من را مامور نکرده بودند خبر مرگ بدهم. چون من هنوز از تصادف پیرزن بیرون نیامدم، پس دادن خبر مرگ دو زن جوان در تصادف برایم سخت است اما مجبور شدم من خبر را بدهم. دستهای مامان را گرفتم و آرام گفتم نرگس تصادف کرد. مامان چشمهایش را ریز کرد تا تمرکز کند ولی من ادامه ندادم چون دیگر فهمیده بود. نرگس دختر جوان فامیل مامان مرده بود. توی خانهی گرم مامان، عزا شد و فوری سیاه جای رنگها را گرفت.
خواهرم گفت موی سفید بخشش است اما خاکستری چی؟ هنوز طاقت ندارم زن را ببینم اما تصورش میکنم. در رختخواب وقتی هنوز چشمهایم را نبستهام؛ تصور میکنم چه رنجی را سبب شدم. زن با تصادف نمرد اما من هزار بار در ذهنم او را تصور کردم که چطور صورت خونیاش بیحرکت شد و صدای جیغی گفت مرد مرد مرد... من زن را نکشتم اما مرگش را بارها دیدهام. او که هنوز نمیتواند بنشیند، راه برود و چیزی بخورد. شش ماه است که طاقت ندارم زن را ببینم اما هزار بار تصویر را عقب زدم، زن از خیابان نمیرفت، من در لاین یک نبودم و یک دقیقه، نه یک ثانیه دیرتر رسیده بودم. زن رفته بود، من رفته بودم، نرگس و دخترش هنوز زنده بودند و دیابت چشمهای مامان را نخورده بود.  
موهایم خاکستری بود اما جوانتر بودم. موهایم در عزای کسی یک شبه خاکستری شده بود. من جوان بودم و شش ماه بود که عزای شبانهام نقطه پایانی نداشت. مریم گفت فقط موهایت سفید شده پیر که نشدی اما من پیر شده‎ام. اندوه کشدار زندگی در یک سال گذشته پیری بی‎گیس سفید برایم سوغات آورده. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر