دخترها در تب و تاب عید فطر و پیرایش موها و ابروها و پرو لباس همه جا را شلوغ کرده اند. حضورشان مرهم زندگی من است. رنجهایشان، مراقبتهایشان، دوست داشته شدنهایشان و حتی خشمشان. دیوارهای اعتماد و دوستی نازک و نازک تر شده اند و من به آنها پناه برده ام از شر تمام بدی هایی که احاطه ام کرده اند. یاد روزهای گذشته می افتم. گذشته های دور و دراز. فرقش این است که حالا قدرتمندترم. پستی و بلندی ها دیگر معنادار نیستند و بیابان را سراسر مه گرفته. باید زندگی ام را خالی کنم. دستهایم دیگر جان نگهداری این همه مسئله را با هم ندارند.
میان این همه شر تنها پناهم آغوش مهربان دخترهاست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر