جمعه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۸

شادم که می گذرد این روزها...

دخترها در تب و تاب عید فطر و پیرایش موها و ابروها و پرو لباس همه جا را شلوغ کردهاند. حضورشان مرهم زندگی من است. رنجهایشان، مراقبتهایشان، دوست داشتهشدنهایشان و حتی خشمشان. دیوارهای اعتماد و دوستی نازک و نازکتر شدهاند و من به آنها پناه بردهام از شر تمام بدیهایی که احاطهام کردهاند. یاد روزهای گذشته میافتم. گذشتههای دور و دراز. فرقش این است که حالا قدرتمندترم. پستی و بلندیها دیگر معنادار نیستند و بیابان را سراسر مه گرفته. باید زندگیام را خالی کنم. دستهایم دیگر جان نگهداری این همه مسئله را با هم ندارند.

میان این همه شر تنها پناهم آغوش مهربان دخترهاست. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر