یکشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۶

سال دگر یا نصیب

لوبیاها و ذرتها را جدا جدا دسته‌ی ده‌تایی با دست‌های پیرِ جوان. با هم اعداد را یاد می‌گیریم. دهگان و یکان. ساعت می‌خوانیم. من می‌گویم زمین دور خورشید می‌گردد و آنها باور نمی‌کنند دوازده ماه سال ربط به آن دارد. روی کلمه‌ها می‌مانیم. کلمه‌ها را می‌کشیم. شکلشان را و بعد معنی‌هایشان. با بعضی کلمات بغض می‌کنیم، با برخی می‌خندیم و خاطره‌ای داریم. رقیه خانم مدام مثال‌هایی از مادرشوهرش می‌گوید و دخترهای مرضیه خانم مدام با هم دعوا می‌کنند. با هم می‌خوانیم سَمَنَک نَذرِ بَهار اَست/ این خُوشی سالی یِک بار است / سال دِگَر یا نَصیب...
میم روی دلهره چشم‌هایم مرهم می‌گذارد. گلدوزی‌ها دارد شکل می‌گیرد هر شال بهتر از شال قبل. مامان با اشتیاق گوش می‌دهد. انگار همه زنها را می‌شناسد و تصورشان می‌کند. چشم‌هایش را تصور می‌کنم. دکتر گفته ممکن است مقصد بعدی چشم‌هایش باشد، بعد از کلیه‌هایش. زنها می‌گویند مادرت زنده باشد؛ دلت شاد باشد. احساس می‌کنم دارم پیر می‌شوم، موهای سفیدم دارد بیشتر می‌شود، چشم‌های مادرم کم سو می‌شود، زنها در من بزرگتر می‌شوند، می‌توانند تا هزار بخوانند، بدون لکنت متن آخر کتاب کلاس دوم را، جدول ضرب لعنتی و ضرب سه رقمی در سه رقمی را. پلک‌ها می‌پرند، میم روی دلهره چشم‌هایم مرهم می‌گذارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر