چهارشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۹۶

نماز شام غریبان چو گریه آغازم

مریم می‌گوید به ویروس باید امان بدهی تا ترک‌تازیش را بکند و بعد برود. چهار روز در خانه ماندم و در حالیکه نمی‌توانستم از تخت بکنم به صدای همسایه‌ها و بچه‌های شاد در کوچه گوش سپردم. دو بار همسایه‌ها با هم  دعوا کردند یک بار هم کیف زنی را موتوری‌ها دزدیدند. دعواهای جاپارک از دستم در رفته. یک مردی هم هر روز حوالی ساعت ده و نیم می‌اید با بلندگو روضه حضرت زینب را می‌خواند. روضه‌اش هر روز همان است. مردم روضه سفارشی هم دارند. بعضی وقتها اولش می‌گوید این سفارش فلانی است. 45 دقیقه طول می‌کشد تا کوچه طویل را طی کند. چقدر این روزها هوس خانه بوستان را کرده‌ام. از همان روزی که  آقای سلیمانی رفته بود پیش آقای راستی و با هم درباره من حرف زدند و گوشی را روی بلندگو گذاشتند و به من زنگ زدند. به همسایه قدیمی‌شان. از همان روز دوباره یاد ان خانه هر روز توی صورتم می‌خورد. بعد خودم را دلداری می‌دهم با برگهای پاییز حیاط و بوی غذاهای جورواجور خانه که اینجا هم گرم است.

لباسهای پاییز و تابستان را جابه‌جا کردم. هیچ چیز به اندازه لباس‌هایم برای من حسرت روزهای رفته را نمی‌آورد. با تاریخ لباس‌ها فکر می‌کنم به سال‌های رفته‌ی تنم. واقعیت‌های تلخ و غمگینی از میان بوها و خاطره‌ها سربر می‌آورند. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر