مامان به همه چیزهایی
که خودش بنیانگذارش بوده پایبند است. چای و زیره خط قرمزهایی است که نصفشان را میبرد
جایی قایم میکند که دست ما که سهل است، عقل هیچ بنی بشری هم به آن نرسد. چوب
کبریتهای سوخته را هم هنوز توی قوطی کبریت قدیمیتر انبار میکند. همه جای دنیا
میتوانم کاری که دست مامان دخیل بوده را تشخیص بدهم؛ غذاهایش را، لباس تا کردن،
پول جا دادنش توی کیف پول و ... همه را از برم؛ چرا که در تمام این سی سال همین
بوده. صدایش، لحن نازنینش، نسبتهایی که به من میدهد هم همه این سالها همانطور
مانده؛ همانطور که اولین بار به یاد میآورمشان. حتی جوری که جواب سلام من را پشت تلفن،
آیفون میدهد؛ سلام به روی ماهت. حتی بعد از عمل، بعد از بیهوشی، بعد از منگی زخم
و بخیه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر