عکس گل را برای خواهر بزرگ فرستادم
و نوشتم چطور قلمه بزنم؟ انوش برایم نوشته بود: «جات خییلیی خالی بود» خیلی را
کشیده بود انگار که واقعا زیادتر از خیلی است. توی همه عکسهای دو سال اخیرشان
نیستم. این را از عکسهایی که توی آن گروه خانوادگی به اشتراک میگذارند، بیشتر میفهمم.
یکبار جای من گل گذاشته بودند. یک بار هم اسم من را نوشته بودند رو به دوربین.
البته این اعتراضات مال همان سالهای اول بود. همان سالهایی که مامان غذا را هم
فریز میکرد؛ این مال آن شب مهمانی، آن مال نذر فلانی. حالا جایم خالی است اما نه
اینقدر که دیده شود و مجبور شوند جوری پر کنند.
خواهر بزرگ با جزئیات برایم نوشت که
چه باید بکنم. دیدم او هم دیگر نمیگوید دلم برایت تنگ شده، دو فصل شد نیامدی. به
روی هم نمیآوریم که حضورمان کم است و دیگرنبودنمان خالی نیست.
تقریبا یک سال شده که میخونمت: )
پاسخحذفسیر غمگین بودنت مثل یک تابع با شیب صفر هست و باید گفت احسنت.تقدیمی:
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم