بروم لب
کارون بنشینم یا لب کرخه. خیره به آب برایم ترانه بخواند. به خیلیها گفته بودم
برویم جنوب؟ همه گفتند باشه امسال زمستون. این زمستانها آمد و رفت و من هر سال با
خودم میگویم این زمستان دیگر میروم. این بار یک روز آبادان میمانم و یک روز خرمشهر.
باید شوش هم بروم. تمام راه برگشت به خانه در فکر خوزستان بودم. فکر سفر، اینطور
سفری که قطار داشته باشد. شب بخوابی در شهرت، صبح در شهر دیگر بیدار شوی. مرد گفت
شما همان ناخواندهها در تهران بودین؟ فکر کردم از آن تصویر چقدر دورم. تهران را
از دست داده بودم یکسال. حالا یک فصل دیگر دارم برای تجربه کردن. کاش تمام نشود. کاش هر روز من همینطور دوستش
داشته باشم. بروم سفری و باز برگردم به آغوشش. کاش همه چیز همینطور روتین و معمولی
باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر