به شین میگویم نترس. بترسی پیش میآید؛ مثل برگشتن وزن من، مثل بیماری من.
چای را سر میکشم و میروم کنار پنجره میایستم رو به خیابان. انگار
خانه رو به رویی را بعد از یک سال دیده باشم. روی پشت بامش گل در آمده. دیگر عجله
ندارم. وسط روز خیابان انقلاب را آرام میآیم پایین و از همه عطاری ها
سراغ زنجبیل و عرق نعنا میگیرم. برخی روزها هم توی خانه به سقف خیره میشوم، به
عکسهای تازه و لک تازه شیشهها. به زن گفتم دیگر توان فرار
کردن ندارم. زن گفت اینطور میتوانی اطرافت را بهتر ببینی.
تو چقدر لطیفی فروغ. چقدر اینجا رو خوندن خوبه.
پاسخحذفارادت.
پاسخحذفراستش اولین بار هست که لطیف خطاب شدم و برایم شیرینه