سه‌شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۳

زندگی من--7

مرد بقیه کرایه را نداد. من حتا سعی نکردم که بقیه پول را از چنگش در بیاروم. حالا چقدر پول بود 300 تومن. مدتی است که دیگر خرج روزانه را نمی‌نویسم. فکر کردم باید از فردا دقیقتر بنویسم. هم خرج‌ها را و هم دلتنگی‌ها را. امروز رفتم آخرین خرید را از داروخانه کردم. با خانم عزیزی که پف دماغش خوابیده هم کمی خوش و بش کردم اما نگفتم دیگر نیستم. شین توی ماشین دلش می‌خواست از مشاورش بگوید. من فقط سر تکان می‌دادم. دلم می خواست بزنم زیر گریه اما نزدم. گفت فکر می‌کنم دیگر نمی‌خواهی اینقدر به من نزدیک باشی. من به رو به رو نگاه می‌کردم. به این اتوبان که صبح‌ها پیاده می‌کشیدمش و دیگر نمی‌کشم. خانم اخوی گفته بود بچه‌ها سراغ من را می‌گیرند اما من نرفتم. دیگر نمی‌روم. خوب است که بچه‌ها زود فراموش می‌کنند. وقتی شین داشت از خوبی خودش می‌گفت یکهو گفتم من مثل خودم را ندارم در زندگی‌ام. اینقدر خوب و مراقب.  ماشین را که می‌‌بستم، توی دویدن‌های پارک لاله و حتا پیاده تا توحید این جمله توی سرم می‌گشت. من مثل خودم را ندارم. نداشتم هیچ وقت. به مرد تاکید کردم که 300 تومن را نداده. مرد خنده‌اش گرفته بود از این جدیت من و گفت باشه باشه.  از فردا زندگی جور دیگریست. باید دوباره یادم بیاید چطور  زندگی را دقیق‌تر بنویسم.

۲ نظر:

  1. تو یکی مثل خودت رو داری. تو تنها کسی هستی که یکی مثل خودت رو کامل داری. تو خودت رو داری.

    پاسخحذف