کسی که دچار بیماری ِ
بالینی مزمن است، زندگی عادی ندارد. نداشتن زندگی عادی به این معناست که شرایط فوقالعاده
برای خیلیها، برای او شرایط عادی هر روزه است. او هر روز باید مراقب رفتارهای تن
خود باشد و مقداری دارو بخورد. شاید هر روز، هر روز با درد بیدار شود و از همان
صبح به راهکارهایی برای ادامه بیاندیشد. ممکن است بسیار بسیار بیشتر از شما که این
بیماری را ندارید به مرگ فکر کند، به خودکشی و تمام شدن دور باطل درد و مراقبت.
ممکن است فوبیای افتادن در رختخواب و نیاز به پرستار، هرگز رهایش نکند.
کسی که بیماری ِ
بالینی مزمن دارد مجبور است به پزشکی شدن زندگیاش تن دهد. به معاینههای پی در
پی، به گفتههای دکتر درباره بدنش. ممکن است بیش از هر کس دیگری با بدنِ بیمارش
بیگانه شود و یک باره بعد از سالها از دیدن بدن نامتناسب خود در آینه، شوکه شود.
کسی که بیماریِ
بالینی مزمن دارد، ممکن است مقهور تبلیغات کنار آمدن با بیماری و زندگی خوب بدون
نقص شود و تمام عمر فقدان سلامت را با خودش حمل کند. ممکن است یک روز ناگهان توی
خیابان سهرودی بعد از دوازده سال، بفهمد تمام این سالها نقش بازی کرده و هیچ وقت
با فقدان بزرگ زندگیاش کنار نیامده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر