شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۹۲

برای درمان یادهای تلخ چه باید کرد؟-1

روی پرده زن روسری اش را حلقه کرده بود دور گردنش و سقف خانه را نشان می داد. زبانش را نمی فهمیدم؛ به کردی حرف می زد. داشت صحنه خودکشی دخترش را بازسازی می کرد. برای کی؟ برای کارگردان حتمن. من داشتم فکر می کردم آن کسی که پشت دوربین بوده چطور طاقت آورده و دوربین را نگذاشته کنار که بشیند به زار زدن. زن جوری بدون بغض و با صلابت داشت تعریف می کرد که انگار هزار بار آمده زیر این سقف، روسری اش را گره زده و به سقف نگاه کرده. انگار زندگی زن هر روز با این صحنه شروع می شد. من نشسته بودم توی ردیف 11، سالن 1 سینما فلسطین، تنها، کنارم مردی بود که قبل از شروع فیلم با تلفنش، کردی حرف زده بود.  فرسنگ ها با زن فاصله داشتم. مرد کناری ام هق هق می زد. یک جوری بلند که فکر کردم الان نفسش بند می آید. جرات نکردم نگاهش کنم. زن دوبار تکرار کرد دستها را برد بالا رو به سقف. دخترش 19 ساله بود. از تنگی نفس و سوختگی خسته شده بود. خودش را با روسری از سقف آویزان کرده بود. از سالن که آمده بودم بیرون، مرد را دیدم که تکیه داده به دیوار سینما و سیگار می کشد.  انگار یکی در درونم خودش را حلق آویز کرده بود. یاد ف بودم. باران می آمد. وقتی فهمیدم ف مرده هم باران می آمد. ف خودش را کشته بود؟ هیچ کس نمی داند. من هنوز وقتی یاد ف می افتم، صحنه مرگش را تصور می کنم. آنقدر این کار را کردم که می توانم با جزئیات برایتان شرح دهم. همانطور که آن زن داشت می گفت. کا گفته بود با خودت این کار را نکن، از زندگی لذت ببر. من آنقدر به ف فکر کرده بودم که دیگر یادش اشکم را در نمی آورد؛ زن هم همین کار را کرده بود که می توانست اینطور زل بزند به دوربین و ...
دلم می خواست به مرد بگویم بعضی آدمها اینطورند. بعضی آدمها آنقدر یاد تلخ را در خاطرشان به رقص در می آورند که طعم زهرمارش کم می شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر