دوشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۲

11

گفته بودم:  درد دارد؟ این احمقانه ترین سئوالی است که از دکترتان می توانید بپرسید. من هر بار این سئوال را می پرسم . منتظر جواب هم نیستم. آن را همچون مناسکی از روند درمان انجام می دهم. گفته بود:  درد دارد و تو حالا چه کار می توانی بکنی؟! سرم را انداختم پایین و فکر کردم هیچ وقت راهی برای فرو دادن بغضم نداشتم. روی ورم های دست راست دنبال جای مناسب گشت و من مثل 5 سالگی ام فکر کرده بودم اگر چشمهایم را ببندم درد را نمی بینم. درد را نمی بینم. درد جایی میان دستها، شانه ها و زانوهایم پنهان شده است. درد را نمی توانم نشان دهم. نمی توانم با انگشت اشاره ام بگویم درد آن کنده ای است که برخی روزها به زانوهایم بسته شده و من همه شهر را با آن گز می کنم و همه این راه پله خانه قدیمی را. درد آن نشان کبود نداشته ای است که مامان فکر می کند قبل از ورم ها باید بیاید روی پوستم. درد گرم است و ورم دارد. همینقدر را می توانم نشان دهم. صبحها می توانم برایش روی پوستم حصار بکشم که فراتر نرود یا بوی زنجبیل را رویش بکشم.

هر بار وقتی قرار است سوزنهای نازک را فرو کنند در ورم ها این سئوال احمقانه را می پرسم: درد دارد؟ و مثل 5 سالگی ام تصور می کنم که اینطور درد را نمی بینم و اگر درد را نبینم راحت تر می توانم از پسش بر بیایم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر