شنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۰

هجرت ...

گاهي اوقات بعضي ها مي گويند
چرا اين سرزمين را ترک نمي کني؟
سوال نکن،
سر منزل من... سيپده دم است،
حتما سپيده دم
سرمنزل من است،
و گرنه
تحمل اين همه غروب تاريک کجا و
من شب نشين خسته کجا؟
هزار هفته
هزار ماه
هزار مرگ و مزار مرا ببين و
بعد بگو
چرا به جاي اين همه مردگان بي گور
گريه مي کنم،
من سال هاست
واژه به واژه
از وحشت گفتن گذشته ام،
من هرگز
بريده بادهاي نابلد نبوده ام.
حالا چه مي پرسي آن شب
دست تو
از هجرت دريا چه مي نوشت؟
من منزل ها سپرده ام
به اين دوزخ بي بهشت،
منزل هاي بي راه و بي رويا... بسي،
که هيچ مسافري از ميان شما
طاقت طي کردن يکي شب تاريک اش را
نداشته است.
هي زنهار گو، زنهار...،
من آسان
شکار هر کمين کرده خوابگردي نخواهم شد،
با من
يکي به دو... چه مي کني از تکليف واژه ها،
من شاعرم،
و تا ماه کامل ميهن ام
خنياگر گريه هاي من است،
من
مردم ترانه خوان خويش را
ترک نخواهم کرد.


سید علی صالحی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر