فکر کردم بخشیدمش یا نه فراموش کردم موضوع بخشیدن یا نبخشیدن را. رفته بودم
نامه را از میان انبوه نامهها برای بار هزارم خواندم. چیزی میان کلمات بود که
خوشحال بودم هیچ وقت نخواندشان. زمان میگذرد آدم بزرگ میشود انقدر که به کلماتش
لبخند بزند و خودش را میان جمع بیتفاوت نشان دهد وقتی نگاه سنگینی رویش
مانده.
زمان گذشته است. بزرگ شدهام.هیچ چیز باقی نمانده است.
یه حسیه انگار اون نامه رو من نوشتم: ))
پاسخحذفبازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی