از صبح تکه تکه یکساله ام را از توی کابینت آشپزخانه،
کمد اتاق مدیر عامل و زونکن های پشت خانم صاد می ریزم توی کیف بزرگی که با خودم
آورده ام. آخرین عکسهایم در جلسه فلان را می چپانم توی فولدرهای خودش و فایلهای
مانده ام را از شبکه پاک می کنم. از صبح شین زنگ می زند جاهای مختلف خداحافظی می کند و من وسواس وار برگه های نامرتب فلان و بیسار و
کارت آدمهای محله را میگذارم جای خودشان. از صبح هیچ چیز مرتب نمی شود...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر