جمعه ها روز من نیست. جمعه های بوی کز متوترکسات می دهد با تهوع ناخواسته که هیچ چیز آرامش نمی کند. جمعه ها بوی جوهر نمک، مایع ظرفشویی تاژ و پودر رخشویی برف می دهد. جمعه ها یک لیوان بلند چای دم کرده با یک دلتنگی ممتد است . جمعه ها منم با یک تختخواب کوچک و یک پنجره که رویش رنگ کرده اند تا نگاه نامحرم به درون خانه نیفتد با دو کاکتوس و یک شمعدانی نو پا . جمعه یک غروب دارد که غم همه هفته را یکهو خالی کرده است در درون خودش. جمعه ها ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر